یک سبد شعر و غزل

ساخت وبلاگ
وقتی من از حرف زدن درباره‌ی موضوعی ناراحت میشم خواهشا به طرق مختلف هی نیاین بپرسین عه چرا آخه آخه چرا اینجوری شدآخه شما که فلان بودینمن اگه شما رو امین بدونم خودم حتما به عنوان گزینه مناسب میام سراغتون و حرفامو میزنم.در غیر این صورت حرف زدن شما فقط باعث آزار دادن بقیه‌است.یه چیزی که تموم میشه یا چیزی که شروع میشه انقدر یه سریا دنبال اینن بدونن چرا و چی شد کل انرژی ادم تحلیل می‌ره بس که باید توضیح اضافه بده. یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 133 تاريخ : چهارشنبه 26 مرداد 1401 ساعت: 15:58

مردی وسط دیوار چوگان به دست سوار بر اسب میانمان ایستاده بود مرد سوارکار در میان کاشی‌های زرد با گل‌های صورتی کاخ گلستان سال‌ها به تماشای آدم‌های شبیه به ما روی دیوار جا خوش کرده بود من یک طرف ضلع دیوار ایستاده بودم و او آن‌طرف.اهل ژست‌های رمانتیک و درام‌بازی‌های زوج‌های امروزی نبودیم اما هرآنچه که بود صادقانه در طبق اخلاص مقابل هم گذاشته بودیم.من او را یگانه یافته بودم.یگانه‌ایی بدون تاریخ انقضا.کمتر از یکسال از زمان عکس می‌گذرد کمتر از یکسال و بیشتر از ۶ ماه از روزی که بعد از بحث‌های مکرر فهمیده بودم یک جای کار حسابی می‌لنگد من آدم فرار از واقعیت نبودم. هیچ‌وقت به یاد نمی‌آورم از واقعیتی فرار کرده باشم همه آنچه را که بود گریسته بودم اما مشکل را با تمام ابعادش پذیرفته بودم. از آن روزی که فهمیده بودم کار تمام است و عمومرتضی تنها چند روز مهمان ماست خاله خانم پشت تلفن برایم خوانده بود در کف شیر نر خونخواره‌ای جز که تقدیر و رضا کو چاره‌ای و ما خود را برای وداع همیشگی آماده کرده بودیم. تمام واقعیت را گریسته بودم در بن‌بستی کوچک در خیابان اسکندری همان روز که فهمیده بودم اوضاع بی‌ریخت‌تر از این حرف‌هاست و باید قید تمام لوس‌بازی‌های دخترانه‌ام را با بابا بزنم و خودم باشم و خودم...من در برابر حقایق پیش‌رو تسلیم بودم همان روزی که مامان به کتابفروشی آمد و اولین کتابی که چشمش را گرفت عنوان "روزهای دشوار زندگی من" بود و من آن شب برای تمام روزهای دشوار زندگی‌اش گریسته بودم.واقعیت‌ها هر از گاهی به سراغت می‌آیند و تو اگر نپذیری شکسته می‌شوی چرا که حتما و حتما منتظر تو نمی‌ماند دلش برای تو به رحم نمی‌آید و حتی هیچ اتفاق خوشایند نزدیک دیگری را هم نوید نمی‌دهد اما با همه تلخی و سختی‌اش آمده تا یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 26 مرداد 1401 ساعت: 15:58

هنوز شهریور نشده از صبح حال و هوای صبح‌های پاییز و دارم خسته و کشدار و کسل‌کننده برای همه لذت‌بخشه اما من چرا جون میدم برای ۶ماه اول سال؟ یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 26 مرداد 1401 ساعت: 15:58

* شیش ماه اول سال برای من بهترین روزای سال حساب میشه. گذر سه ماه اول برام ملموس‌تر و قابل لمس‌تره هرچند اون هم خیلی سریع میگذره اما واااقعااااا سه ماه بعدی رو نمیفهمم کی اومد کی رفت.مرداد دقیقا مرموزترین ماه ساله هیچوقت هیچ خاطره‌ای رو از مرداد به یاد نمیارم بس که سریع گذشته و عمرخاطره‌هاشم همونقدر سریع طی شده.

یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 145 تاريخ : سه شنبه 11 مرداد 1401 ساعت: 17:02

چیزی که همیشه بهش معتقد بودم این بود که آدم‌ها خودشون خودشونو معرفی میکنن و لازم نیست برای دیده شدن تلاش اضافه‌ای کنن. تو دانشگاه هیچوقت نخواستم که شاگرد درسخون تو چشم بقیه باشم، همیشه همون ادم ساکت یواش بیا و یواش برویی بودم که بعد از چندماه استاد و بقیه همکلاسیا خودشون پیشقدم میشدن برای معاشرت و تعامل بیشتر و یادم نمیاد جایی تلاش اضافه‌ای کرده باشم برای بیشتر دیده شدن. سرکار هم دقیقا همین پروسه تکرار شد با تفاوت‌های مکانی و ‌‌‌‌‌... حالا این موضوع شاید به ضررم هم تموم شده باشه نمیدونم اما اگه تو این مورد خاص میتونستم حرف بزنم حتما بهش میگفتم که تو دلم چه خبره ولی من واقعا ادم پیش قدم شدن و حرف زدن درباره‌ی این مسائل نیستم.تا همین الانشم خیلی به خودم فشار اوردم.ای کاش فهمیده بود.و ای کاش فهمیده بودم چه خبره. یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 11 مرداد 1401 ساعت: 17:02

به‌‌طور عجیبی روزهای وسط هفته‌ام رو خالی کردم و این آزاد شدن وقت برام هم لذت‌بخشه هم دردسر شده.حس بطالت و بیکاری که بهم دست میده واقعا منعم میکنه از انجام دادن کارهایی که براشون در طول هفته برنامه‌ریزی کردم.سعی میکنم مبارزه کنم و به زور برم سراغ انجام دادن کارهام. اما باز همچنان حس می‌کنم کاری برای انجام دادن ندارم.چیزی که ازش مطمئنم اینه که تلاش نکردن و بیکاری برای من مساوی رخوت و مرگه.باید عصر برم پیاده‌روی پیاده روی طولانی که کل انرژیمو تخلیه کنم. یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 11 مرداد 1401 ساعت: 17:02